گفتند :این خاک دیگر ، سرو و صنوبر ندارد
خورشید اینجا غریب است ، اینجا دلاور ندارد
گفتند :خوبست ، خوبست در گوشه ای دفن سازیم
این آسمان را ، که بوی بال کبوتر ندارد
از سرخی شمعدانی تعریف کردند ، هر چند
دیدند این باغ عاشق از لاله بهتر ندارد
بر شانه های خیابان ، بردند یاران ما را
بردند و بردند ، انگار این کوچه آخر ندارد
یک آسمان ابر دارم در سینه ، از سوگ گلها
یک شب بیاید ببیند هر کس که باور ندارد
شهری که گویند(شهر خورشید ) باشد ، همین جاست
شهری که (یوسف) در آنجا ترس از برادر ندارد
شاعر : محمود اکرامی